سکس با زن داداشم

سلام .

من مسعود هستم هیجده ساله. داستان اصلش واسه همین پریروزه . اما قبلش باید یه سری چیزا رو بگم. من جودوکار هستم . خب طبعا اندامم خوبه . قدرت بدنی من بالاست. زیاد قید و بند دینی ندارم .برعکس من داداشم حمیده که حزب اللهی و بسیجیه . زنش فاطمه هم همینطور. داداشم بیست و هشت سالشه فاطمه بیست و پنج سال ، و پنج سال میشه ازدواج کردن. یه بچه دوسال و نیمه پسر هم دارن که اسمش علیرضاست و یه بچه دیگه هم تازه به دنیا آوردن که اسمش رو گذاشتن نازلی . زن داداشم به چشمم خیلی مقید بود. چادری بود . امایه سری کارایی میکرد که داغ میشدم. فکر کنم حودش اوایل خبر نداشت . ناخن بلند میکرد، به صورتش خوب میرسید اما آرایش نمیکرد. جوراباش اکثرا رنگ پا بود و چندتا جوراب راه راه هم داشت . سفید با بودن اکثرا با راه راه های صورتی یا بنفش و … منم که فوت فتیشم شدید . حرکت پاهاش منو دیوونه میکرد. صداش خیلی قشنگه . بامن زیاد شوخی میکرد و وقت شوخی صداشو بچه گونه درمیآورد.داداشم این شوخی هارو طبیعی میدونست و فکر میکرد جای زنش تو خانواده ما محکمتر میشه (کلا دوتا داداشیم با پدر و مادرمون). دندوناش مثل یه رشته مروارید سفیده و دوتا دندون پیشش بزرگترن . وقتی میخنده خیلی سکسی میشه، علی الخصوص که دهنش تقریبا کشیده ست و لباش هم خوش فرمه و اکثرا قرمز ملایمه. دستاش … سفید با انگشتای باریک . حلقه نقره ایش هم خیلی بهش میومد . مادرم میگفت موهاش خرمایی و بلنده و تا کمرش میرسه. شلواراش همه دمپا گشاد بودن و تا روی پاشو وقتی کفش میپوشید میگرفتن . کفشاش هم اکثرا روش تا پنجه بازه …

 
من خیلی حشری میشدم وقتی میدیمش و حسابی تو کف بودم. جقی هم نیستم . چون تو خواب خیلی بیشتر بهم حال میده. واسه همین توی خوابای سکسیم همش با فاطمه سکس میکردم . اینقدر راجع بهش فکر کردم و فکر کردم تا تصمیم گرفتم یه روز بکنمش. امانه نقشه ای داشتم نه تخم داشتم بهش بگم.
گذشت و گدشت تا قبل عید رفتیم شمال . حدود دو هفته قبل عید بود . من رفتم تو ماشین داداشم اینا و به بهانه اینکه جلو گرمه ، رفتم عقب . فاطمه حواسش نبود به من و میخواست علیرضا رو شیر بده. آروم دکمه های بالای مانتو رو باز کرد و مقنعه شو انداخت رو سینه ش. من واسه اینگه داداشم نبینه تو آینه ، سرمو چسبوندم به پشتی صندلیش ، و نگاهمو دوختم به سینه فاطمه : سفید بود و نوکش از شیر متورم بود. یه مانتوی قرمز تیره تنگ پوشیده بود . چادرش هم تو ماشین درآورده بود . سینه ش خوش فرم به نظر می اومد . شروع کردم آروم لبم رو لیسیدن که فاطمه برگشت و نگام کرد … با خنده گفت :
– چیه؟ من هم سریع و با هول گفتم :
– هیچی … هیچی … فاطمه هم آروم گفت : “منحرف ! …” بعد سینه شو پوشوند.

 

قلبم تو سینه ریخت . یعنی فهمیده بود سینه هاشو دید میزنم؟
تو کل مدت سفر ، کلی باهام شوخی کرد. تو ماشین وقتی بهم آجیل تعارف میکرد ، دستمو میکشیدم کف دست سفید و نازش بعد میگرفتم . پاهاشو جفت میکرد و انگشتای کشیدشو تکون میداد. چند باری که جوراب پاش نبود ، پاهاشو دید زده بودم. سفید سفید بود ، با ناخن های منظم و صاف . نه عجق وجق . شصت پاش ، خیلی ظریف بود. اینو یادم میومد کاملا سیخ میکردم. حس کردم اونم یه احساسی نسبت بهم داره اما بازم تخم نکردم چیزی بهش بگم از ترس داداشم .
گذشت و گذشت تا بعد عید. خاطرات سفر شمال حسابی داغم کرده بود . توی عید کلی آجیل و شکلات خورده بودم . کلی آب تو کمرم جمع شده بود. صبح ها میدویدم تا به جق زدن نیفتم . دیگه نمیدونستم چکار کنم . دیگه صبح روز پنجم عید تصمیم خودم رو گرفتم . هفتم عید بود که من مطمئن شدم داداشم سر کاره. به بهانه عید دیدنی رفتم خونه شون. کل راه تو فکر این بودم که چکار کنم … رسیدم به خونه و زنگ زدم . درو زد . قلبم داشت میومد تو دهنم … رفتم بالا. در باز شد و فاطمه رو دیدم: همون مانتوی آلبالویی ، با یه شلوار زنونه مشکی دمپا گشاد ، با یه چادر سفید گل درشت و جوراب سفید با راه راه بنفش . صورتش هم سفید تر شده بود و خال گوشه چونه ش هم پر رنگ کرده بود . لباش رنگ قرمز ملایمی داشت و ناخون های دستش هم لاک اکلیلی مشکی زده بود.

 
– سلام مسعود… چه عجب … بیا تو ، خوش اومدی. منکیرم سریع شق شد. به زور زیر شلوارم یه جوری گم و گورش کردم تا تابلو نشه و رفتم تو.
– سلام… داداش حمیدم کو؟ فاطمه رفت توی آشپزخونه و گفت :
– ساعت شیش میاد . گفت نگهت دارم . ناهار همینجایی. شلوار راحتی میخوای؟ تا گفت شلوار تپش قلبم بالاتر گرفت .
– آره … لطف میکنی؟ فاطمه رفت تو اتاق و یه شلوار برام آورد .
– بیا. من رفتم تو اتاق علیرضا. خواب خواب بود. طفل معصوم … میخواستم مادرش رو بکنم تا چند دقیقه دیگه… یه لحظه با خودم گفتم : کارم درسته؟… نکنه یه وقت … اما سریع کل اجزای سکسی فاطمه اومد تو ذهنم … از همه چیز گذشتم. انگار شیطون بهم میگفت چه کار کنم. شلوار راحتی رو انداختم زمین ، زیپ شلوارم رو باز کردم و کیرم رو درآوردم… هجده سانت ناقابل. نوازشش کردم و دلمو زدم به دریا. درو باز کردم. فاطمه رو مبل ، پشت به من نشسته بود. آروم رفتم جلوش. داشت میخندید که لبخند از روی لبای سکسیش محو شد.

 
– چه … غلطی … پاهاشو بلند کردم و گذاشتم دور کیر داغم :
– فاطمه … خفه شو . فقط خفه شو و بذار امروز خوب تموم بشه. من خیلی وقته عاشقتم. نفهمیدی؟ پس اون کارا چی بود تو شمال میکردی؟ من آخر خطم . اگه کسی بفهمه ، حکمم اعدامه . پس جیغ نزن وگرنه قبل اینکه اتفاقی بیفته گردنت رو میشکونم.
فاطمه بهتش زده بود. نمیدونتست چیکار کنه . منم آروم پاهاشو رو کیرم میمالیدم. کیر خیلی سنگین شده بود. یکم هول داشتم ، چون بار اولم بود… اما میدونستم چکار کنم . فاطمه زد زیر گریه:
– مسعود … چه غلطی میکنی … مسعود … داداشت میکشمون … مسعود نکن…
– خفه شو !
– مسعود … حمید همینجوری هم دوستم نداره … بهم محل نمیذاره … خدایا نجاتم بده… اینو که گفت ترسیدم. دیگه اینقدر هم بی اعتقاد نبودم.

 
– حمید همینجوریش هم کتکم میزنه. مسعود بس کن. اگه بفهمه… پاشو ول کردم و رفتم جلو تو صورتش:
– عزیزم اگه تو چیزی نگی ، اون که علم غیب نداره. ساعت 6 میاد. تا اون موقع منم کام خودمو گرفتم. فاطمه تو چشمام زل زد. نگاهش عمیق بود . منم سریع لبای داغشو بوسیدم:
– فاطمه … اینکارو نکن. هر چقدر حمید دوست نداره من دارم.
– واقعا؟
– باور کن… همینطور نگام میکرد… نمیتونستم جنب بخورم … حمید دوستش نداشت؟! یهو زد زیر خنده.
– آره. تو نمیدونی . نمیفهمی. داداشت … آره . منو دوست نداره . سهیلا. برق از سه فازم پرید.
-سهیلا … دختر عمه م؟!!
– آره. قبل من رفتید خواستگاریش اما جواب رد داد . نه ؟ اون بی شرف شوهرمو دزدید. جواب ردش الان برگشته. قیافه فاطمه جدی شد:
– وقتی داداش بی غیرتت دوستم نداره منم بهش وفادار نیستم. باشه مسعود . بذار ببینم تو چقدر منو دوست داری. من مال توام. باورم نمیشد. نه میتونستم چیزایی که گفت رو هضم کنم نه فاز حشرم پریده بود.
– بجنب عتقم … داداشت ماهی دوبار وقتی حوصله ش سر میره منو میکنه . منم شهوت دارم … صداشو بچه گونه کرده بود. دیگه تحمل نداشتم. پاهاشو دوباره گرفتم: جوراباشو آروم درآوردم . ناخونهای پاشم لاک اکلیلی مشکی زده بود. پاش سرد بود. دوباره چسبوندمشون به کیر داغم …

 
– میدونم … چکارت کنم … مسعود … آخ … پاشو میکشید دور کیرم . حس کردم کیرم داره به شدت میزنه …
– فاط … مه … داره میاد… یهو آب کیرم پاشید رو پای خوش فرمش و صورتش و همه مانتوش. دوباره زد زیر خنده:
– چقدر آب داری! داداشتم آبش زیاده . الان یه نینی دیگه تو شمکمه … دو ماهشه … دیگه جدا حشرم زد بالا. کیرم نخوابید. فاطمه یه دستمال از روی میز کناری برداشت و صورتشو پاک کرد .
-خب ، دیگه وقتشه یکم لباسامون رو سبک کنیم. من سریع گفتم :
– نه . دوست ندارم لخت بشی.
– با لباس؟!
– آره.
– باشه. فاطمه چادرشو گذاشت کنار . روسری مشکیش هم باز کرد : موهای بلند و خرماییش تاکمرش میرسید .
– فاطمه … شلوارتو … باز کن. فاطمه یه نگاه بهم کرد:
– بلد نیستی. پس من چی؟ یادم افتاد پستونش رو نخوردم. خودمو انداختم روش . یه آه کشید…
– پس مانتوت رو باز کن . شیر میخوام. فاطمه هم شروع کرد دکمه هاشو باز کردن. تو باز کردن آخری خودم کمکش کردم و بعد ، تاپ قرمز تنگش رو دادم بالا. سینه ش تو سوتین شیردهی سفید بود. به جای کنار زدن روی پستونش ، دست بردم پشتش و کل سوتین رو شل کردم و زدم کنار.
– اوووووف!
سینه های سفیدی که تو ماشین دیده بودم. نوکشون از شیر ورم داشت. سرم رو بردم جلو و نوکشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم مکیدن … شیر تازه بود که میومد تو دهنم. با ولع میخوردم … دستش رو گرفتم و برم دور کیرم . اونم شروع کرد مالوندنش . اون یکی سینه ش هم یکم خوردم و حس کردم نوک سینه ش داره سفت میشه.

 

– آآآآخ مسعود … عاشقتم …. آآآآه ….
من شلوارشو پایینتر کشیدم . شرت نازک قرمزشو کشیدم پایینتر : کس تپلش معلوم شد. وااااای که چه لحظه ای بود. دستمو بردم جلو و انگشت وسطمو کردم تو … داغ داغ …

– آخ … مسعود … کیرت … کیر … منم از خدا خواسته کیرمو گذاشتم درش … یکم فشار دادم … تا ته کردم تو . شروع کردم تلنبه زدن.
– آه مسعود … آآآآییییی … آه ….
منم دیگه آخ و اوخم بلند شده بود … صدای گریه علیرضا هم یه دفعه بلند شد… فاطمه جشمشو باز کرد و سرشو چرخ کرد:

– حواست … به من باشه … جنده ! فاطمه سرشو چرخوند و همونطور که نگاه میکرد و آخ و اوخ گفت :
– بچه …
– به کیرم .
تلنبه رو تند تر کردم : جیغای ممتد فاطمه هنوز تو گوشمه …

 

– آه … آآآآه… داره میاد …
– بریز توووووش …. آآآی … آه … آه …
آبم ، دوباره پر فشار اومد بیرون . همون وقت فاطمه هم ارضا شد… یه تکون آروم خورد و صورت نازش رو کشید تو هم… نمیدونم چقدر آب ازم رفت … حس کردم تمام وجودم منقبض شده و داره با آب کیرم خارج میشه …
خودمو انداختم رو فاطمه . دستم رو بردم تو موهاش و گفتم:
– اگه حمید دوستت نداره … من شوهرت میشم… البته … غیر رسمی !
فاطمه که آروم شده بود، لبخندی زد و گفت :
– باشه عزیزم . هر وقت خواستی بیا و منو بکن. من جنده تو ام. خیلی خوب میکنی.
مزه اون روز هنوز زیر زبونمه . هر چند که تا الان فاطمه رو وقت و بی وقت کردم . جاتون خالی همین امشب ، اومد تو اتاقم و با حجاب کامل ! برام یه ساک زد و همه آبمو خورد. الان هر موقع تو خنوشون حتی خم میشه من میمالم درش و اون لذت میبره، چون نون داداشم که قدر این کسو نمیدونه رو  میخوره  و منم بهش عشق میدم … اونم خیلی منو دوست داره.
ممنون که وقت گذاشتید، اگه خواستید بگید باز هم داستان از فاطمه جونم بذارم.

 

 

نوشته: مسعود

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

14 دیدگاه دربارهٔ «سکس با زن داداشم»

    1. تبسم جان نفس من میشی؟ هر جور که بخوای بت حال میدم.حضوری تلفنی لا پایی و….کیر خیلی کلفتی دارم امتحانش مجانی
      09161636191

  1. عالی بود, حداقل جای داداش نامردتو پر کردی جفتتونو حالشو ببرین, منم جای فاطمه بودم اینکارو میکردم….

  2. سامیار

    اووووووووووووووووووووخ کیرم تو کون زن داداشت ایقدی تو از پاهاش حرف زدی کیر من ترکید برو بیارش مام پاهاشو بخوریمو بکنیمش اون که جنده هس بزا مام کسشو جر بدیم

  3. راستش منم یه زنداداش دارم خودمم مجردم خیلی حشریم میکنه مثلا پشت گوشی وقتی با من صحبت میکنه صداشو یه جورغیر عادی میکنه که ادم حشری میشه نگاهاش دیگه دیوونم میکنن وقتی جلوم میشینه پاهاشو از هم بازش میکنه طوری که عکس کوسش کاملا معلومه خودمم میترسم پا پیش بزارم هر وقتم میبینمش کلا یه هفته تو کفشم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا