آبجی کوچولوی حشری من

سلام.

من علی هستم بیست سالمه ما یه خانواده سنتی و مذهبی پنج نفری هستیم، پدرم که کارمند بازنشسته است، مادرم، من ودو خواهر که مریم بیست و پنج سالشه ازدواج کرده ودر شهر دیگه زندگی میکنه ودیگری سارا که پانزده سالشه وته تقاری و عزیز دردونه خانواده هست، خونه ی ما یه خونه ی کوچیک دو طبقه که بالا فقط یه اتاقه که برای منه و بقیه زندگیمون طبقه پایینه، پدر ومادرم چون شاغل نیستن معمولا زیاد مسافرت میرن ومن و سارا رو تو خونه تنها میزارن دراین مواقع سارا به خاطر اینکه شبها از تنهایی میترسه میاد توی اتاق من میخوابه. ماجرایی رو که میخوام براتون بگم:

مربوط میشه به یک سال پیش تابستون که بابا و مامانم برای یک هفته رفته بودن مشهد، من و سارا خونه تنها بودیم، بعد از خوردن شام کمی احساس خستگی میکردم، رفتم اتاقم تلویزیون رو روشن کردم و رختخوابم رو جلوش پهن کردم و دراز کشیدم، کمی بعد خوابم برده بود تا اینکه با صدای آهنگ بلند تلویزیون بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم “یازده” بود و دو ساعتی میشد که خوابیده بودم، سرمو برگردوندم ببینم که اگه آبجیم خوابیده تلویزیون رو خاموش کنم، با صحنه ای مواجه شدم که مسیر زندگیم رو دگرگون کرد، سارا رو به بالا بصورت طاقبازخوابیده بود و دامنش از روی پاهاش سر خورده بود روی شکمش و رونهای لختش مونده بود بیرون، با دیدن این صحنه خواب از سرم پرید، اولین باری بود که رونهای توپول و خوش تراش آبجیم رو لخت میدیدم چون پدر و مادرم مذهبی هستند، همیشه توی خونه ما پوشش ها نسبتأ بسته ونرمال بود، حتی با وجود اینکه سارا از دید خانواده هنوز بچه به حساب میامد ولی به خاطر پایین تنه وباسن توپولش مادرم اجازه نمیداد لباسهای تنگ و بدن نما بپوشه و همیشه دامن گشاد تنش میکرد، اول خواستم روش رو بپوشونم ولی یه حس کنجکاوی مرموزی مانع از این کارم شد، کم کم شهوت وجودم رو گرفت و کیرم سیخ شد طوری که دهنم کاملا خشک شد، از یه طرف اینکه با دیدن بدن خواهرم شهوتی شده بودم عذاب وجدان داشتم و از طرفی وسوسه و ولع عجیبی برای دیدن بدنش وجودم رو گرفته بود.

 

با خودم گفتم: سارا که خوابه برم نزدیکتر بدنش رو ببینم، آروم خزیدم سمتش و سرمو بردم پایین پاهاش که با دیدن صحنه ای کاملا خشکم زد، شورت نپوشیده بود وکوسش از لای پاهاش دیده میشد، دیوونه شده بودم دیگه عقلم اصلا کار نمیکرد، لبه دامنش روی رونهاش بود ومانع از دیدن کامل کوسش میشد ، آروم وبا ترس و استرس دستم رو بردم جلو و با کلی زحمت و دقت گوشه دامنش رو جمع کردم روی شکمش، دیگه همه چیز جلوی چشمهام بود، کوسی سفید توپول با چاکی کوتاه وبهم چسبیده با موهایی کم پشت با فرهای ریز. کاری رو شروع کرده بودم که هر چقدر جلوتر میرفتم حس میکرم برگشتش ممکن نیست، یه نگاه به صورتش انداختم آرام و غرق خواب بود، میدونستم که خوابش خیلی سنگینه، بخاطر این موضوع مادرم همیشه باهاش دعوا داشت و میگفت: دنیا روسیل ببره تورو خواب میبره، تصمیم گرفتم با انگشتام کوسشو لمس کنم دستمو با ترس و استرس بردم جلو ونوک انگشت اشاره ام رو با احتیاط گذاشتم بالای کوسش وآروم طوری که اصلا فشاری وارد نمی کردم به طرف پایین وروی چاک بهم چسبیده کوسش کشیدم، این حرکت رو تکرار میکردم و با دست دیگه ام کیر شق شده ام رو می مالیدم، از شدت شهوت بی اختیار انگشتم روآوردم تودهنم بووطعم خوب کوسش فضای دهنم روپر کرد ودیوانه وار شروع کردم به مکیدن انگشتم، کم کم دهنم از خشکی در آمد

 

باز یه نگاهی به صورت سارا انداختم آروم خوابیده بود، آب دهنم رو جمع کردم روی دو انگشتم وآروم بردم روی کوسش وبا احتیاط زیاد شردع کردم به بالا پایین کردن روی چاک بهم پیوسته اش، آب دهنم کوسش رو لیز کرده بود و انگشتم به آسانی و بدون اصطکاک روی چاکش لیز میخورد با ادامه کارم کم کم لبه های کسش از هم جدا شد طوری که قسمتی از انگشتم لای چاکش قرار میگرفت، غرق در حال بودم که سارا حرکتی کرد سریع دستم رو کشیدم عقب و خزیدم توی رختخوابم، یه تکانی به بدنش داد و به بغل چرخید. بعد چند دقیقه که دیدم خبری نشد، سرمو آروم بلند کردم پشتش به طرف من بود پاهاش رو جمع کرده بود تو شکمش و کوپل های سفید باسنش افتاده بود بیرون، دوباره خزیدم جلو نشستم پایین باسنش خم شدم و سرم رو بردم جلوتر ، وایــــــیــــی سوراخ کونش با هاله خوشگل قهوه ای رنگش جلوی چشمم بود و کوس توپولش از لای رونهای صاف وصیقلی اش بیرون زده بود، موقعیت جدید برایم دلپذیرتر و خوشایندتر بود چون هم کوس وکون خوشگلش رو باهم داشتم، هم اینکه پشتش قرار داشتم دیگه صورتش سمت من نبود، برای همین ترس و استرسم یه مقداری کمتر از قبل بود، انگشتم رو بردم طرف کونش سر انگشتم روخیلی آروم گذاشتم روی سوراخ کونش به آرامی و با احتیاط شروع کردم به مالیدنش، از شدت شهوت دیوونه شده بودم و کیرم حسابی شق کرده بود، آب دهنم روجمع کردم روی دوانگشتم و بردم روی کونش و به مالیدن ادامه دادم کم کم فشارانگشتم رو کمی بیشتر کردم

 

یواش یواش سوراخ کونش باز و بازتر میشد طوری که نوک انگشتم توی گودی سوراخش فرو رفته بود و رطوبت کونش رو با نوک انگشتم کاملا حس میکردم، شهوت تمام وجودم رو گرفته بود وعقلم از کار افتاده بود، دستم رو بردم روی کوسش و نوک انگشتم رو گذاشتم روی چاکش و به آرامی حرکت دادم، دیگه کوسش خیس خیس بود ولبه هایش ازهم باز شده بود، کم کم آبش سرازیر وکاملا لزج شد، انگشتم به آسانی بدون هیچ اصطحکاکی لای چاکش سر می خورد، پس از مدتی ادامه دادن ناگهان لرزشی در بدن سارا حس کردم و همزمان مایعی گرم و لزج از کوسش خارج شد و سطح انگشتم رو فرا گرفت. یک آن به خودم آمدم واسترس وجودم رو فرا گرفت، تازه فهمیدم سارا بیداره و لرزش بدنش و تحرکات وترشحات کوسش به خاطر به ارگاسم رسیدنشه، بشدت نگران شدم درچشم بهم زدنی شهوتم پرید وبدنم سرد وکرخت شد سریع رفتم عقب وخزیدم تو رختخوابم پتو رو کشیدم روی سرم، منتظر این بودم که هر آن سارا پتو رو از روی سرم بکشه وتوف کنه تو صورتم و بهم بگه خجالت نمی کشی با خواهر خودت حال میکنی !

چند دقیقه ای با نگرانی واضطراب سپری کردم ولی خبری نشد کمی جرأت پیدا کردم و آرام سرم رواز زیر پتو بیرون آوردم و نگاهی به طرف سارا انداختم، هیچ تکانی نخورده بود کمی آرام شدم و از نگرانییم کاسته شد و به این نتیجه رسیدم که اگه قرار بود چیزی بگه تا الان میگفت، ازاینکه ماجرا به خیر گذشت وهم یه حالی با خواهرم کرده بودم که درهیچ چند سکسی که پیش ازاین با دیگران داشتم این لذت رو نداشتم خوشحال و راضی بودم. صبح روز بعد وقتی چشمام روباز کردم دیدم ساعت نه و نیم شده نگاهی به بغل انداختم سارا بیدارشده و رختخواب شو جمع کرده و رفته بود پایین بلند شدم رختخوابم رو جمع کردم، به خاطر کارهایی که شب کرده بودم، سختم بود که باهاش روبرو بشم، به هر ترتیبی بود اومدم پایین وسارا رو دیدم که از حموم دراومده لباسهاشو شسته و می بره پهنش کنه، یه تاپ قرمز کوتاه و چسبون که سینه های کوچیکش و تیزی نوکش رو کاملا نشون میداد با یه شلوار مخملی تنگ و چسبون فاق کوتاه سفید با گلهای قرمز تنش کرده بود که باسن توپولش بزور توش جا میشد، با اینکه تا جای ممکن بالا کشیده بود و خشتکش لای کوپولهاش فرو رفته بود باز فاقش به کمرش نمیرسید، از دیدنش با این تیپ ولباس تعجب کردم، همانطور که پیش تر گفتم اصلا توی خونه ی ما چنین پوششی معمول نبود و پیش ازآن هرگز با اون تیپ ندیده بودمش، پیش خودم فکر کردم که شاید سرزده اومدم پایین، غافلگیر شده وقت نکرده لباسهای معمولش رو بپوشه

 

برای اولین بار بود که زیبایی و خوش فرمی بدنش رو میدیدم، آبجی کوچولوی من برای خودش حسابی خانومی شده بود وبدنش گل انداخته بود: باسنی با کوپل های توپول و خوش فرم که قوس جهش واری به عقب داشت و کمری باریک وکوسی توپول و پوف کرده که برجستگی اغراق آمیزش ازلای رونهای گوشتی وکشیده اش خودنمایی میکرد وسینه هایی کوچیک وهلویی بدون نیاز به سوتین برای ایستادن، بارها شنیده بودم که آبجی مریم و دخترهای فامیل جنیفر لوپز صداش میکردن و میان شوخیها و صحبتهای جمع دخترونه شون بهش میگفتن: از بچگی دوکون باز کردی، نکنه بزرگ شدی میخوای فروشگاه بزنی؟ تازه معنای حرفهاشون رو درک میکردم! چشم تو چشم شدیم سنگینی خاصی توی نگاهش بود که نشان از مهجوری وشرمش بود هر دو حس مشابهی داشتیم، سلام کرد گفتم: خوبی پاسخ داد: آره داداشی، رفتم نشستم گوشه ای و زیر چشمی می پاییدمش و از دیدن اندامش لذت میبردم، بعد از اینکه لباسهاشو روی سبد رخت آویز گوشه پذیرایی پهن کرد رفت جلوی آینه تمام قد پذیرایی وایستاد چرخی به تنش داد و توی آینه نگاهی به اندامش انداخت و برگشت رفت آشپزخونه، تازه فهمیدم که قرار نیست چیزی عوض بشه و با پوشیدن این لباسها میخواد توجه منو به خودش جلب کنه، هنگام تدارک سفره صبحونه با هر نشست و برخاستن و یا چند قدم راه رفتن شلوارش از پشت سر میخورد پایین و کوپول ها و فرغ باسنس بیرون میزد و برای اینکه کاملا از باسنش پایین نیفته، مجبور میشد تند تند شلوارش رو بالا بکشه، از حرکاتش کاملا معلوم بود که از پوشش غیر طبیعی اش هیجان زده هست و استرس داره، موقع خوردن صبحونه برای اینکه باهام چشم تو چشم نشه همش سرش به پایین بود، خیلی دلم میخواست حداقل تا وقتی که تنها هستیم، با اون تیپ جدید ببینمش، برای نشون دادن رضایت و علاقه ام و تشویقش به ادامه کارش، هنگام خارج شدن از خونه با هر سختی بود به خودم جرأت دادم و نیشکون کوچیکی از لپش گرفتم و بهش گفتم: راستی این لباسها خیلی بهت میاد! لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت، با توجه به آی کیو بالایی که ازش سراغ داشتم، مطمئن بودم که کاملأ متوجه منظورم شد، خداحافظی کردم واز خونه خارج شدم، تمام روز فکرم پیش سارا و اندام واستیل سکسی اش بود، مثل یه آدم معتاد به هیچ چیز فکر نمی کردم جزاینکه لحظه شماری میکردم تا دوباره شب بشه و بتونم باهاش حال کنم. عصر وقتی برگشتم خونه همانطور که انتظار داشتم، جمله ای که صبح به آبجیم گفته بودم کاملأ کار خودش رو کرده بود

 

سارا جسورانه یه ساپورت مشکی بسیار نازکی تنش کرده بود، چنان نازک بود که پوست روشن رونهای گوشتی اش و ریزترین نقش و نوشته های روی شورت قرمزش از زیر آن کاملا پیدا و یه تاپ زرد رنگ تنگ که برجستگی نوک سینه های بدون سوتین اش کاملا مشهود بود، بیش از دیدن استیل جذاب و تمام سکسیش، اینکه میدیدم آبجی کوچولوی من که مادرم با این استدلال که اون هنوز بچه هست وچیزی از شهوت نمیفهمه ما رو باهم تنها میگذاشت، آنچنان درآتش شهوت می سوزه که با هر بهانه ای جلوی چشم من مانور میده که اندامش رو نشونم بده و با نوع حرکات بدنش ولمبوندن باسنش و با عشوه گریهای اغوا کننده اش تلاش میکرد منو تحریک کنه، کفم بریده و از خود بیخود شده بودم، چون میدونستم از توجه و نگاه من به اندامش لذت می بره، برای تحریک هر چه بیشترش، به طرزی که کاملا ببینه و متوجه بشه آشکارا زول زدم به باسنش و هر طرف حرکت میکرد با چشمهام تعقیبش میکردم و برای اینکه کیر شق کرده ام رو ببینه، به بهانه تماشای فیلم، به پشت و بصورت پا باز جلوی تلویزیون دراز کشیدم، کیرم رو به بالا سیخ شده بود و به شلوارم فشار میاورد، با دیدن کیرم چنان حشری شده بود که شهوتش از چهره اش میبارید و چشم ازش برنمیداشت، هردومون دراوج شهوت بودیم و هدف مشترکی برای کارهامون داشتیم ولی جسارت بیانش رو نداشتیم. دیگه طاقتم سر اومده بود، با اینکه ته دلم دوست نداشتم آبجیم در سن نوجوانی سکس رو تجربه کنه، ولی با این توجیه که اگه من ارضاعش نکنم، با این حشر افسار گسیخته ای که داره، نمیتونه خودش رو کنترل کنه و با کسی دیگه سکس میکنه، خودم رو قانع کردم، اما واقعیت این بود که سکس با آبجی کوچولوی خودم چنان کشش و لذتی برایم داشت که با سکس کردن با تمام دختران دنیا عوض نمیکردم، تصمیم گرفتم که شب بکنمش، بعد از خوردن شام رفتم بالا، سی دی فیلم سکسی داشتم که مردی دختر نوجوان هم سن وسال سارا رو از کون میکرد

 

از کمدم درآوردم و انداختم توی دستگاه و آماده کردم، رختخوابم رو پهن کردم دراز کشیدم ومنتظرش شدم ، فکرم مشغول صحنه های دیشب بود و برای تکرار آن لحضه های خوش لحضه شماری میکردم، حدود یک ساعتی گذشت تا اینکه صدای پاهاش رو شنیدم که از پله ها بالا میومد، سریع سی دی رو روشن کردم و به بغل چرخیدم ودستهام رو گذاشتم جلوی صورتم طوری که صورتم پوشونده بشه وبتونم ازلای دستهام ببینمش و خودمو زدم به خواب، درو باز کرد اومد تو، با گوشه چشمم از لای انگشتهام نگاهش میکردم، با دیدن فیلم سوپر با تعجب نگاهش رو سمت من کرد، سریع چشمهام رو بستم، کمی بعد با احتیاط چشمهام رو باز کردم، پشت به من جلوی تلویزیون خشکش زده بود وغرق در تماشای فیلم بود، لباسهاشو عوض کرده بود و یه دامن مشکی بلند و یه بلوز سفید تنش بود، چند دقیقه ای بعد رختخوابش رو جلوی تلویزیون درنیم متری من و نزدیکتر از شبهای معمول پهن کرد و دراز کشید، در حالی که به تلویزیون ذول زده بود و شهوت از چهره اش میبارید، سریع دکمه های پیرهنش رو باز کرد و دامنش رو جمع کرد روی شکمش و دستشو برد لای پاهاش روی کوسش و دست دیگه اش رو روی سینه هاش گذاشت و شروع کرد به مالیدنشون، لبه های پیرهنش از دو طرف بدنش روی زمین افتاد، بالا تنه اش لخت وباز بود و سینه های کوچیکش با وقار خاصی رو به بالا ایستاده بود، سینه های هلویی با نوک های تیز و با هاله ی قهوه ای آبجی کوچولوم جلوی چشمم بود، دلم می خواست اونها رو به دهنم میگرفتم و می مکیدم تا تمامش توی دهنم جا بشن، کم کم نفسهاش تند تر وعمیقتر میشد و ناله ی خفیفی با صدای نفسهاش توأم شده بود، چرخید به بغل به صورتی که پشتش به من بود دولا شد و پاهاش رو جمع کرد روی شکمش، کوپل های توپول باسنش وکوس وکون نازش جلوی چشمم بود، آب دهنش رو با انگشتش روی سوراخ کونش مالید وانگشت اشاره اش رو با چند دور مالیدن دورش فرو کرد تو وشروع کرد به عقب جلو کردن کمی بعد انگشتش دومش رو هم اضافه کرد، خیلی دلم میخواست برم جلو و بغلش کنم کیر شق شده و ورم کرده ام رو به جای انگشتهای ظریفش تا ته فروکنم توی کونش وتا مرز جر خوردنش ادامه بدم تا هم آبجیم از پرشدن کونش با کیر لذت ببره، هم کیر من از خفهگی در تنگنای کونش کمی آروم بگیره ولی خودم رو کنترل میکردم.

 

بعد از کلی ور رفتن با کونش، دستشو برد روی کوسش و با حرکات تند شروع کرد به مالیدن و چند لحظه بعد با لرزش بدنش همراه با چند ناله به ارگاسم رسید و بلند شد از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت تلویزیون رو خاموش کرد و سر جاش پشت به من دراز کشید. حدود نیم ساعتی گذشت خیز برداشتم ونزدیکش شدم نگاهی به چهره اش انداختم، چشمهاش بسته بود، خواب یا بیدار بودنش برایم مهم نبود و دیگه ترس ونگرانی شب پیش رو نداشتم، چون میدونستم خیلی دوست داره باهاش حال کنم و واکنشی نشون نخواهد داد، پشتش دراز کشیدم دستم رو دور کمرش حلقه کردم وخودم رو چسبوندم بهش، کم کم دستم رو بردم روی سینه هاش، پس از مدتی که دیدم واکنشی نشون نمیده، دکمه های پیرهنش رو باز کردم آروم آروم شروع کردم به مالیدن سینه های کوچیکش که مثل سنگ سفت شده بود و نشون میداد که بیداره و غرق در شهوته، برای کردن کونش بیتاب بودم، دامنشو کشیدم بالا کوپل ها و کوس و کون خوشگلش نمایان شد، آب دهنم رو با انگشتهام دم کونش گذاشتم شروع کردم به مالیدنش و کم کم فشار دادم تا رفت تو، انگشتم رو داخل کونش عقب جلو می کردم و میچرخوندم، انگشت دومی روهم کردم تو وادامه دادم، کونش حسابی از هم باز شده بود وانگشتهام به راحتی و توش حرکت میکرد، دیگه وقتش بود که کیرم رو بکنم تو، سر کیرم رو با آب دهنم خیس کردم و چسبوندم دم سوراخش و کم کم فشار دادم، مقداری از کلاهک کیرم داخل کونش جای گرفته بود که سارا باسنش رو کشید جلو، فهمیدم دردش اومد، مدتی کیرم رو مالیدم روی سوراخش وعقب جلو کردم و دوباره فشار دادم باز خودش رو کشید جلو، چندین بار این حرکات رو تکرار کردم ولی تا فشار میاوردم خودش رو میکشید جلو

 

خواستم محکم بگیرمش نگهش دارم وکیرم رو سریع بکنم تو، ولی از ترس اینکه که کونش پاره بشه منصرف شدم ، فکری به نظرم رسید، بلند شدم سریع رفتم پایین در یخچال رو باز کردم اسپری دندون(لیدوکائین) و یه سوسیس و یه تخم مرغ برداشتم شکستم وسفیده شو ریختم توی لیوان خواستم از پله ها بالا برم متوجه سایه سارا شدم که لای در نیمه بازاتاق ایستاده بود، حدس زدم کنجکاو شده بود بدونه که من چیکار میکنم، رفتم بالا سرجاش بود انگار که ساعتهاست خوابیده، نشستم پشتش و لیدوکایین رو روی سوراخ کونش اسپری کردم و کمی صبر کردم تا اثر کنه، سر سوسیس رو کردم توی لیوان و چرخوندم تا کاملا آغشته سفیده تخم مرغ شد و گذاشتم دم کونش با چند حرکت چرخشی کم کم فشار دادم، عضلات باسنش رو منقبض کرد معلوم بود که دردش میاد ولی لیزی تخم مرغ موثر بود وبا فشار بیشتر سر سوسیس همراه با ناله ی خفیف سارا رفت تو، آرام آرام تا نصفه کردم تو پس از مدتی مکس، که توی کونش جا گرفت عقب جلو کردم و یواش یواش حرکاتم رو تندتر کردم وادامه دادم، درش آوردم دوباره با تخم مرغ لیزش کردم گذاشتم دم سوراخش و با کمی فشار به راحتی لغزید تو، سارا آرام بود و معلوم بود که لیدوکایین کار خودش رو کرده و دیگه دردی نداره، وقتی سوسیس رو بیرون می کشیدم کونش باز میموند و قرمزی داخلش دیده میشد، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، مایع سفیدی از کف تخم مرغ دور سوراخش جمع شده بود، زمانش بود که کیرم رو امتحان کنم که از سوسیس کلفت تر بود، البته مشکل اصلی کلاهک کیرم بود که کمی بزرگتر از استاندارد بود، لیوان رو برداشتم با انگشتهام مقداری از مایع سفیده رو مالیدم روی کونش و بعد کیرم رو کردم توی لیوان حسابی آغشته اش کردم و دراز کشیدم پشتش سر کیرم رو گذاشتم روی سوراخش و کم کم فشار دادم قسمت تیزی و باریک سرش فرو رفت، چیزی نمونده بود کلاهک کیرم از تنگنا رد بشه فشار رو بیشتر کردم ولی سارا باز باسنش رو کشید جلو

 

بیچاره تقصیری نداشت، برای اولین بار بود که کونش، کیر رو تجربه میکرد، چهارده سال بیشتر نداشت و بهش فشار زیادی میومد، چند دقیقه ای کیرم رو دم سوراخش مالیدم و دوباره فشار دادم، باز خودشو کشید جلو، منم خودم رو کشیدم جلو، فشار رو ادامه دادم، دوباره رفت جلوتر من هم رفتم، هرچقدراون جلوتر میرفت منم میرفتم وفشارو بیشتر میکردم، دیگه صبرم لبریز شده بود ومی خواستم هر طور شده کیرمو بکنم تو کونش، دستم رو جلوی شکمش اهرم کردم ومانع از جلو رفتنش شدم، فشار رو بیشتر کردم، سر کیرم به تنگ ترین جا رسیده بود، ناله سارا دراومد: اووهیـــــیـــــی اووهیـــــیـــــی اووهیـــــیـــــی، غرق در شهوت بودم و به هیچ چیزی جز کردن کیرم تو کونش فکر نمیکردم، میدونستم که اگه کار رو تمام نمیکردم، دیگه باید تا آخر عمرم در حسرت کردن کون توپول و نازش می موندم و تازه آبجیم هم برای همیشه از لذت اینکه کونش با کیر پر بشه محروم میشد، چون چشمش میترسید و دیگه هرگز راضی به این کار نمیشد، یه فشار سریع دادم و کلاهک از تنگنا رد شد رفت تو، ناگهان سارا خیزی زد و خواست بلند بشه محکم گرفتمش ونگذاشتم تکون بخوره، ناله هاش بلندتر شده بود و با گریه آمیخته شده بود: اوه ه اوه ه اویــــــیــــــی اوه ه اوه ه اویــــــیــــــی ، دیگه فشاری ندادم و درهمان حالت بدون حرکت چند دقیقه نگهش داشتم تا کونش کمی جا باز کرد و دردش آروم شد، دستم رو بردم روی کوسش وایــــیـی انقدر آبش اومده بود که همه جاش خیس خیس بود، انگشتم رو گذاشتم روی چاک کوسش شروع کردم به لمس و بازی کردن با چوچولش وهمزمان آروم آروم کیرم رو فشار دادم، کم کم میرفت تو، وایــــــــیــــــی که چقدر داغ و تنگ بود کیرم داشت از شدت فشار خفه میشد، با فشار بیشتر سارا یه تکونی خودش داد، فهمیدم که دیگه بیشتر ازاین جا نداره، تقریبأ کمی بیشتر از نصف کیرم داخل کونش بود، دیگه بیشتر فشار ندادم و آرام آرام عقب جلو کردم، وای خدا به آرزوم رسیده بودم و رویام به حقیقت پیوسته بود، بلاخره داشتم آبجی کوچولوی خوشگلم رو می کردمش و کیرم کون تنگ و داغش رو پر کرده بود، سارا دیگه آرومتر شده بود و داشت لذت میبرد، کونش آب انداخته و لیزتر شده بود وحرکت کیرم کمی روانتر شده بود، به حرکتم سرعت دادم، کمی بعد کیرم رو درآوردم و دوباره گذاشتم روی سوراخش و آروم فشار دادم، با ناله خفیف سارا رفت تو، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، دیگه کونش باز شده بود و کیرم راحت میرفت تو

 

شروع کردم به تلمبه زدن وهمچنان چوچولش رو میمالیدم، رفته رفته نفسهای سارا تندتر و بلندتر شد و به ارگاسم رسید، سرعت کیرم رو بیشتر کردم، به اوج شهوت رسیده بودم، حس کردم داره آبم میاد با چند حرکت سریع آبم رو با فشار توی کونش خالی کردم و بیحال افتادم، کمی بعد بلند شدم دامنش رو کشیدم روی پاهاش واتاق رو جمع جور کردم رفتم دستشویی و برگشتم رفتم تو رختخواب. صبح وقتی چشمهامو باز کردم به ساعت روی دیوار نگاهی انداختم ده و ربع بود، آبجیم زودتر از من بیدار شده بود و رفته بود پایین، رختخوابم رو جمع کردم رفتم پایین، سارا توی آشپزخونه مشغول بود دامنش رو درآورده بود و لباسهایی که دیروز تنش بود رو دوباره پوشیده بود، سلام کرد، گفتم: سلام خانومی، خوبی؟ بدون اینکه به چشمهام نگاه کنه گفت: مرسی، بسیارهیجان زده به نظر میرسید، حس کردم با وجود دردی که تحمل کرده بود از اتفاقات دوشب گذشته راضیه و لذت برده، تمام روز تو این فکربودم که چه جوری سرحرف رو باز کنم و کاری کنم که رومون بهم باز بشه، دوست داشتم آشکارا وبی پرده با هم حال کنیم، ساعت سه بعد ازظهر از چرت بعد از ناهار بیدار شدم رفتم پایین دیدم سارا گوشه ای کز کرده و گریه میکنه، نگران شدم ازش پرسیدم: چی شده گفت: که دلم واسه مامانم تنگ شده! موقعیت رومناسب دیدم رفتم نشستم کنارش و دستم رو انداختم دور گردنش چند تا بوسش کردم و به صورتی که در حالتی بین نشستن و خوابیدن به پشتی تکیه داده بودم پاشو گرفتم و کشیدمش بغلم طوری که باسنش روی کیرم قرار گرفت وپستونهای کوچیکش به سینه ام چسبید، شروع کردم به قربون صدقه رفتن و بوس باران کردنش: الهی من قربون آبجی خوشگل وناز خودم برم، حیف نیست چشمهای به این خوشگلی گریه کنن، با ناز و نوازشهای من کم کم لبخند جای گریه را گرفت، گفت: داری هندونه زیر بغلم میزاری، مگه من خوشگلم؟ چند تا بوسش کردم و گفتم: هم خوشگلی و هم خوش استیل، لبخندی زد و گفت: اوه اوه خوش استیل! دیدی گولم میزنی، از کی تا حالا خوش استیل شدم؟ چطور تا الان چیزی نگفته بودی؟ چند تا بوس دیگه ازش گرفتم و گفتم : تقصیر خودته، تازه با پوشیدن این لباسها استیلت رو نشونم دادی! گفت: خب من خیلی دوست دارم همیشه اینجوری بپوشم ولی مامان نمیزاره، میگه دامن پات کن

 

با دستم زدم روی باسنش وگفتم: قربونت برم آخه مامان میدونسته استیل بچه اش چقدر نازه، حالا که مامان نیست هرجوری که دوست داری بپوش، خودش رو لوس کرد و گفت: من دیگه بچه نیستم چهارده سالم شده ها. شهوت وجودم رو گرفته بود، به بهانه گرفتن بوس بزرگ، لبهام رو چسبوندم گوشه لبهاش و میک زدم، چنان از کارم خوشش اومد که لب پایینش رو کرد توی دهنم، بعداز کلی خوردن لبهاش، گفتم: دوست داری ماساژت بدم، تا اعصابت آروم بشه؟ دیگه فرصت ندادم چیزی بگه گفتم: دراز بکش، مثل اینکه منتظر حرفم باشه سریع روی شکم خوابید، زانوهام رو از دو طرف بدنش زدم زمین و نشستم روی باسنش وشروع کردم به مالیدن پشتش، کمی بعد گفتم: اینجوری نمیشه و تاپش رو دادم بالا و به ماساژ ادامه دادم، بدون هیچ حرف وعکس العملی دراز کشیده بود، دستهام رو از دو طرف بردم زیر بدنش و سینه های کوچیکش رو گرفتم توی دستهام و مالیدمشون، کم کم اومدم پایین تر و رسیدم روی کمرش، پرسیدم: میخوای ساپورتت رو بکشم پایین تر؟ با تکان دادن سرش تأیید کرد وباسنش رو کمی از زمین بلند کرد، شورت وساپورتش رو با هم تا زانوهاش پایین کشیدم، باسن سفید و توپولش جلوی چشمهام نمایان شد، بی درنگ شروع کردم به مالیدنش، کم کم انگشتهام روم بردم لای کوپولهاش و نوک انگشتم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و همزمان با مالیدن کم کم فشاردادم، دیگه سر انگشتم توی کونش فرو رفته بود و سارا آرام و بدون هیچ حرکتی غرق در لذت بود، پیرهنش رواز تنش درآوردم وچرخوندمش به پشت، چشمهاش رو بسته بود، خوابیدم روش و لبهاش رو گرفتم لای لبهام و شروع کردم به مکیدنشون وهمزمان سینه ها ش رو می مالیدم، سرم رو بردم رو سینه های کوچیکش واونها رو توی دهنم جا داده بودم و می مکیدم، کم کم رفتم پایین تر، وایـــــیــی…. کوس توپولش با لبه های به هم چسبیده اش جلوی چشمهام بود،

 

موهای کم پشت خرمایی رنگش فرهای ریزی برداشته و بهم پیچیده بودن، شورت وساپورتش رو از پاش در آوردم و خزیدم لای پاهاش سرم رو بردم روی کوسش، زبونم رو گذاشتم پایین چاکش وآروم کشیدم به بالا وشروع کردم به لیس زدن، با ادامه کارم یواش یواش لبه هایش از هم باز شد و ترشحاتش رفته رفته بیشتر و بیشترمیشد، نوک زبونم رو روی چوچول کوچولوش گذاشتم و با حرکت های ریز زبونم تحریکش میکردم و همزمان انگشتم رو فرو کرده بودم توی کونش و عقب جلو می کردم، نفس های سارا تند شده بود و کم کم صدای ناله هایش دراومده بود تا اینکه ناگهان همراه با لرزش بدنش به ارگاسم رسید و مایع گرم ولزجی روی زبونم رو گرفت، با تمام احساسم همه ترشحات کوس آبجی خوشگلم رو به دهنم کشیدم. لخت شدم و روی زانوهام نشستم پاهاش رو گرفتم کشیدمش جلوتر تا باسنش روی پاهام قرار گرفت سر کیرم رو گذاشتم روی کوسش و مالیدم لای چاکش که حسابی آب انداخته بود ولیزلیز بود تاحدی که پشمهای کم پشت دورش خیس شده و به کوسش چسبیده بودن، سر کیرم رو چسبوندم روی سوراخ کوسش و با احتیاط فشار دادم تا حدی که کلاهکش فرو میرفت، میکشیدم عقب ودوباره فشار میدادم، ناله های سارا بلند شده بود، آب دهنم رو ریختم روی کیرم و دم سوراخ کونش گذاشتم و با چند بار مالیدن دورش فشار دادم، سارا حرکتی به تنش داد و گفت: نه داداشی اونجا نکن، گفتم: چرا مگه دوست نداری؟ گفت: دوست دارم، آخه دردم میاد!….. خب از جلو بکن، گفتم: نه جلو نمیشه، بکارتت پاره میشه، با لحن کودکانه وملتمسانه ای گفت: مگه چی میشه، من که به هیچ کی نمیگم، من دوست دارم از جلو بکنی، گفتم: نه!…… دیوونه شدی، بکارتت رو باید وقتی ازدواج کردی شوهرت پاره کنه، قول میدم اگه دردت اومد دیگه نکنم، باشه؟ گفت: پس یواش بکنی ها

 

دوباره کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آروم آروم فشار دادم، صدای ناله اش دراومد: اوهـــیـــــــیی….. دردم میاد!… سریع پریدم از تو یخچال شیشه روغن زیتون رو برداشتم و برگشتم، کمی از روغن رو سر کیرم و روی سوراخ کونش ریختم و گفتم: اگه خودت رو شل کنی دیگه دردت نمیاد ودوباره کیرم رو گذاشتم دم کونش و سریع فشار دادم رفت تو، ناله سارا دراومده بود: اوهـــیـــــــیی….، اوهـــیـــــــیی…..کمرش رو با دستهام گرفتم وگفتم: دیگه تموم شد، تکون نخور الان دردت میخوابه و مدتی صبر کردم تا آروم تر شد، پرسیدم: حالا اجازه میدی؟ با صدای توأم با ناله گفت: یواش یواش بکن!… آروم آروم کیرم رو به حرکت در آوردم وعقب جلو کردم، کم کم کونش آب انداخته و لیز شد، به حرکتم سرعت دادم، کمی بعد کیرم رو درآوردم و دوباره کردم تو، چندین بار این حرکت رو تکرار کردم، کونش باز شده بود و کیرم راحت میرفت تو، برش گردوندم و به شکم خوابوندمش یه متکا گذاشتم زیر شکمش تا باسن توپولش اومد بالاتر و کوپولهاش از هم باز شد، پایین باسنش زانو زدم و سر کیرم رو فرو کردم توی کونش، دراز کشیدم روش و شروع کردم به تلمبه زدن، صدای ناله های بلندنش حسابی تحریکم میکرد، کم کم به اوج شهوت رسیده بودم، سرعت کیرم رو بیشتر کردم تا اینکه حس کردم آبم داره میاد با چند حرکت سریع آبم رو توی کونش خالی کردم و بیحال افتادم، کمی بعد بغلش کردم و چند تا بوسش کردم و گفتم: قربونت برم دوست داشتی؟ خودش رو لوس کرد و گفت: آره ولی دردم میاد!…. پس از حدود نیم ساعتی که بغلش کرده بودم قربون صدقه اش میرفتم و اون کلی خودش رو برام لوس کرد، بلند شد و لباسهاش رو برداشت و رفت حموم، با دیدن باسن توپول و سکسیش که موقع حرکت می لمبوند،

 

دوباره شهوتی شدم و کیرم سیخ شد، بلند شدم و رفتم داخل حموم، زیر دوش ایستاده بود و تنش رو آب میگرفت، دستم رو گذاشتم روی کوسش و گفتم: میخوای بخورمش؟ گفت آره شیر آب رو بستم وچهار زانو لای پاهاش نشستم، دهنم رو باز کردم و کوسش رو کامل گرفتم دهنم و شروع کردم به میک زدن ودستم رو از لای پاهاش بردم لای باسنش و انگشتم رو کردم توی کونش، با تمام توانم کوسش رو میک میزدم وانگشتم رو توی کونش میچرخوندم، صدای ناله اش در اومده بود وبا دستهاش سرم رو روی کوسش فشار میداد، بلند شدم وبرش گردوندم وچسبوندمش به دیوار کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش، با لحن ملتمسانه ای گفت: نــــه… دردم میاد، گفتم: اگه خودت رو شل کنی دیگه دردت نمیاد، دهنم رو بردم نزدیک گوشش و آروم پرسیدم:حالا دوست داری بکنم؟ با حرکت سرش تأیید کرد، با یه فشار کیرم رو کردم تو، ناله اش بلند شد: اوهـــیـــــــیی، اوهـــیـــــــیی….. دستهام رو دور کمرش حلقه کردم و باسنش رو کشیدم عقب تر و شروع کردم به تلمبه زدن، کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و بدون وقفه ادامه دادم تا اینکه ارضاع شدم و آبم رو توی کونش خالی کردم، بغلش کردم و چند تا بوس محکم ازش گرفتم وگفتم: قربونت برم خیلی دوستت دارم، تنم آب گرفتم واومدم بیرون. تا برگشتن پدر و مادرم از مسافرت، هر شب میکردمش و تا صبح توی یک رختخواب بغل هم میخوابیدیم

 

بعد از آن هم هر بار که پدر و مادرم عروسی یا جایی میرفتن، سارا با پوشیدن سکسی ترین لباسها وطنازیها وعشوه گری های اغوا گرانه اش اشتیاق خود را برای سکس نشون میده، و من هم برای ارضاعش تمام توانم رو بکار می برم، در یک سال گذشته هر بار که با هم سکس کردیم، با وجود تمام توضیحات و هشدارهای من در مورد بکارتش باز ملتمسانه اصرار میکنه که از کوس بکنمش، تنها آرزویم اینه که روزی بتونم کوس نازش رو با کیرم پر کنم، با اینکه دلبستگی عمیقی بهش پیدا کردم و اون رو مال خودم میدونم و حتی فکرش که غیر از من کسی بهش دست بزنه و باهاش سکس بکنه، حسابی ناراحتم میکنه، دلم میخواد زودتر ازدواج بکنه تا من به آرزویم برسم، ولی آیا بعد از ازدواجش هم اشتیاقی برای سکس با من خواهد داشت؟؟؟

 

 

نوشته: H.B

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

16 دیدگاه دربارهٔ «آبجی کوچولوی حشری من»

  1. بسیار زیبا تعریف کردی.الالخصوص جزعیاتشو.وبهترین قسمتش شب اول ودوم بود

  2. بدنبود اما من بودم بعدازچندبارکون ازکس میکردمش همون کاری که باخواهر خودم کردم هیچی جای کس رانمیگیره

    1. سلام خوبی تو خواهرت نطرش در مورد با تو ازدواج کردن چیه؟ من با خواهرم سکس دارم میگه با من ازدواج کن اما نمیدونم چکار کنم هم دیگر را عاشقانه دوست داریم

  3. عالی بود خواهرو باید از کون بکنی کوس مال شوهرشه.
    صدبار داستانتو خوندم عالی و واقعی بود

  4. خوب بود اما سعی کن از جلو بکنیش تا یه مدت دیگه سکس با خواهر عادی میشه

  5. محمد عسکری

    منم سکس با خواهر بهترین سکس ولی من فقط لاپای حال میکونم

  6. خیلی باحال بود منم با خواهرم سکس کردم اما متاسفانه از کوس نکردمش ولی خب الان دیگه ازدواج کرده و میخوام برنامه بریزم که از کوس بکنم خیلی دوسش دارم.حیف که نمیشه با خواهر ازدواج کرد

  7. ناشناس

    خیلی عالی بود حال کردم… از همه داستانهایی که خوندم بهتر بوده…

  8. محمد عسکری

    عالی بود کون بکن هیچ وقت فکر کوس اجی نباش بزار بکارت باشه که ابروی دختر توی این جامعه

  9. عالی بودبهتربن داستانی بودتاالان خوندم دمت گرم خوب نوشته انشاا…توایندنویسندمیشی بازم دمت گرم حال کردم ???

  10. داستان خوبی بود اما ازاونجاییش که گفتی خواهرم ارضا شد مایع لزجی اومد بیرون فهمیدم واقعی نیست.ببینید دوستان نود و نه درصد زنها وقتی ارضا میشن چیزی ازشون بیرون نمیزنه و یه حس درونی و منقبض شدن عضلات بهشون دست میده . اونی که تو فیلمها می بینی یه آب شفاف شبیه شاش با شدت میزنه بیرون رو حتی یک میلیونم زنها نمیتونن تجربه کنن. اونها اصلا چیزی به نام منی ندارند که ارضا شدنشون رو نشون بده . جداره های واژن هم هرچی ترشح میکنه برای اول رابطه ست که دخول راحت تر انجام بشه بنابراین اینجاش رو کپی پیست کردی از داستانهای غلط دیگه که برپایه تصورات غلط شکل گرفته

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا