تولد یک برده

سلام اسمم ترانه س خاطره ای که می خوام براتون بگم شروعش مربوط میشه به ده سال پیش…

 

وقتی من 6 سالم بود یه دختر کوچولوی لاغر چشم ابرو مشکی.یه برادرم داشتم که 8سال از من بزرگ تر بود یعنی چهارده سالش بود به اسم پیمان د.تو خونه همیشه من دوردونه مامان و بابا بودم و کلن لوس خانواده .پیمان خیلی حسودیش میشد و حرصش گرفته بود تو مدرسه هم معلوم بود داعما نمره هاش پایینه و مامان و بابا دعواش میکردن.خلاصه یه بار اخر هفته که با یکی از دوستاش از فوتبال برمیگشت عصری اومد خونه .مامان و بابا همیشه تا هشت شب سر کار بودن و اکثر وقتا ما تنها بودیم.اومدو دوستشم دیدم و سلام کردیم دوستش ازین پسر لاغر پر مو ها بود که معلومه خود ارضایی میکنه همسن پیمان بود اسمش علی بود.نشسته بودن تلویزین میدیدن که من داشتم از کنارشون رد میشدم دیدم منو دستمو گرفتو کشید به بهانه شوخیو وای چه دختر کوچولویی انگولکم میکرد منم بدم میومد که دستشو پس زدم یهو علی گفت واه چه بد اخلاق پیمان چه خواهر بد اخلاقی داری پیمانم گفت اره بابا همینه.

 

علی گفت میخوای ادمش کنیم پیمانم گفت اوم بشو نیست.من که ماتم برده بودم برادم اینقد بد داره راجع به من حرف میزنه.علی گفت پیمان جون رخصت؟.پیمانم با خنده گفت رخصت علی جون هر کار می خوای بکن.یک دفعه علی پاشد لباس و شلوارشو دراورد فقط شرت پاش بود از فوتبالم اومده بودن خیلی کثیف بودن من که بهتم زده بود که یکهو هلی گفتی بیا کشتی بگیریم دختر کوچولو شرطشم اینه که هرکی باخت باید هر کاری اون یکی میگه رو انجام بده .من که اصلا حالیم نبود چه اتفاقی داره میوفته اخه چه طور ممکنه یه دختر بچه شش ساله از پسر چهارده ساله تو کشتی برنده بشه.

 

 

خلاصه شروع کرد پیمانم تماشا میکرد که علی در جا تو یه حرکت مو هامو کشید و سرمو گذاشت لای پاش و نشست رو سرم سرم داشت میترکید هرچیم تقلا میکردم انگار که نه انگار هر چند ثانیه یک بار هم یک ذره از رو سرم بلند میشد محکم میشست.من داشتم میمردم الکی گفتم تسلیم تسلیم که علی گفت نه خیر هنوز تسلیم نداریم بعد از رو سرو بلند شد من که پخش زمین بودم پیمانم که معلو بود بدش نیومده داشت به علی میگفت که چه حدکتایی بزنه رو من همون جور که رو زمین دمر افتاده بودم علی نشست رو کمرمو پاهاشو گذاشت دو طرف سرم سرمو با دو تا دستاش گرفت و میکشید بالا من که گردن و تمام تنم داشت پاره گفتم بسه بسه من تسلیمم ولی ولکن نبود باز پاشد وایساد دید که رو زمین افتادم نشست جلو صورتم سرمو گذاشت لای پاهاش .صورتمو دقیقا به سمت شرتش گذاشت پاهاشو دار گردنم خلقه کرد فشار میداد من دادم رفته بود هوا پیمانم میخندید …

 

علی سعی میکردم همش صورتمو بچسبون به شرتش و پاهاشو حلقه کنه من که اون موقع اصلا تو باغ نبودمو نمیدونستنم چرا این کارو میکنه.تا اینکه همونجوری که سرم لای پاهاش بود شرتشو داد کنار تا تخماش بیفتن بیرونو بچسبن به صورتم وای که چه بوی بدی میداد در همین حالت حی پاهاشو چپ و راست میکرد تا قشنگ تخماشو بماله به صرتم تا اینکه یک هو ولم کرد نفهمیدم ارضا شده بود یا چیز دیگه فقط خوش حال بودم که دیگه تموم شده به نظر میومد بلند شد تخماشو کرد تو شرتشو گفت ترانه کوچولو تسلیم یا نه منم که دیگه داغون شده بودم گفتم تسلیمم تسلیم بعد گوشیشو دراورد داد به پیمان گفت یه عکس بگیر در حالی که من به نشانه ی پیروزی پامو میزارم رو سر ترانه عوضی انگار اژدها شکار کرده بود یه دختر بچه رو خاک کرده بودااا.خلاصه چهار پنج تا عکس هم وقتی پاشو گذاشته بود رو سرم پیمان از ما گرفت.علی گفت خب دیگه حالا وقتشه شرطو اجرا کنیم گفتم باشه بگو چیکار کنم که گفت باید سگم بشی من دیگه داشت چشام سیاهی میرفت گفتم یعنی چی؟؟

 

گفت باید عین یه سگ چهار دستو پا بیفتو رو زمینی واق واق کنی منم صاحابتم من که هنوز نفهمیده بودم قضیه از چه قراره قبول کردم چهار دستو پا شدم که پیمان به علی گفتی سریع تر تمومش کنیم الان مامان بابا میان علیم گفت صبر کن حالا تازه شرطو بردم .پیمان که تو پوست خودش نمیگنجید که منو در اون وضعیت میدید گوشیشو دراوردو گفت بچه ها منم فیلم میگیرم.خلاشه دیدم علی میگه طناب دارین پیمان گفت برا چی گفت برا قلاده دیده پیمانم ذوق کرده بود گفتم همین الان میارم من که بچه بودمو هیچی حالیم نبود دیدم طنابم اوردن و بستن دور گردن من علی گفت به هیچ وجه نمیتونی حرف بزنی فقط میتونی واق بزنی پیمانم گفت بچه ها رو فیلمه سریع شرو کنین تا مامان اینا نیومدن.علی رفت نشست رو مبل و قلاده منو به سمت خودش کشید گفت باید زبونت بیرون باشه و فقط با دهن باز وقتی زبونت بیرونه نفس بکشی یهنی عین یه سگ منم همین کارو کردم بعد جورابای عرقیشو دراورد و هر کدومو پرت کرد یه طرف گفت برو بیارشون یادت باشه سگ با دهن برمیداره وای شور بودن جواراباشو بوی افتضاحی میدادن منم رفتم دونه دونه با دهن اوردم بعد دوباره چهار دستو پا با زبون اویزون اومدم جلوش که با یکی از جوراباش زد تو صورتم و میخندید گفت حالا حر چی جلو دهنت میارم مثا یه سگ که هرجی میبینه باید لیس بزنی منم که فقط میتونستم بگم هاپ هاپ یهو دیدم کف پای کثیفو سیاهش جلو صورتمه

 

گفت یالا بلیس دیگه نمیتونستم تا اینگه کف پاهاشو چسبوند به صورمو قلادمو صفت میکشید که دیگه داشت نفسم میرفت پاشو که برداشت دید اینقد سفت قلاده رو کشیده مخالف جهت پاهاش رو صورتم سرخ و سفید شده.جفتشون خندشون گرفته بود یهو پیمان گفت علی قشنگ فشار بده جای انگشتای پات همکنجوری که کف کفش میمونه رو صورتش بموه علی که داشت از خنده غش میکرد گفت صبر کن الان صورت ترانه رو تبدیل به کفی کفشم میکنم من ده داشت اشکم در میومد دیدم جفت پاهاشو قشنگ رو تمام صورتم جا گیر کرد قلاده رو گرفت با پاش محکم فشار میداد صورتمو یه دفعه پاشو برداشت منم که پوست صورتم سفید سفید و نازک یهو دیدن جای انگشتای پا و پاشنه پای علی رو صورتم مونده .داشتن از خنده میترکیدن که علی گفت یالا دیگه توله سگ اگه نلیسی صورت نرمو سفیدتو تبدیل پادری میکنم کنم منم از سر اجبار شروع کردم به لیسیدن با کراحت تمام.یه نگه به کف پاش که سیاه بود کرد گفت ببین هاپو کوچولو باید زبون کوچیکتو مثل سمباده اینقد به این سیاهی ها بکشی تا تمیز شه دیگه گریم گرفته بود پیمانم داشت حال میکرد بعد نیم ساعت لیسیدن پاهای کثیفش دوباره نگاه کرد به کف پاش و گفت بد نیست ولی هنوز کامل تمیز نشده بزار کمکت کنم زبونتو بیار بیرو یهو داد زد نه بیرون تر بعد بادست زبونمو کشید بیرونو گفت به هیچ وجه تو نمیبریش بخوب کف زمین سرت زیر پام نزدیک مبل عوضی دیگه شروع کرد

 

کف پاشو سفت سفت میکشید رو زبونم از زبونم به قول خودش عین یه سمباده استفاده میکرد میکشید میکشید تا قشنگ پاهاش تمیز شد خیس خیس بود پاهاش داشت اب دهنای من از کف پاش میچکید بعد گفت خوشم نمیاد میخوام جوراب پام کنم پام خیس باشه یالا همه ی اب دهنتو از کف پام بمک یهنی قشنگ پاهاشو داشت تو دهنم میشست.بعد یک ساعت این کارا بلند شد و گفت من دیگه میرم پیمانم گفت امروز خیلی خوش گذشت علی دفعهی دیگه منم کمکت میکنم !!!من که دیگه تباه شده بودم فقط اشک میریختم هنوز عرقا د نمکای پای علی تو دهنم بود داشتم حالت تهوع میگرفتم تا اینگه دیگه رفت و یک کم بهدش مامان اینا اومدم تا اینکه چند روز بعد دوباره….

 

 
این داستان ادامه دارد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «تولد یک برده»

  1. فول اسلیوم برا زوجها یا برای پسرای زیر19 ازاهواز برا حضوریییییییییییی بزنگه -09350507037

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا